گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم

ببرم بخوابانمش

لحاف را بکشم رویش

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود! درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...


گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ


آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد


گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

و صدای شکستن را

...نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

... که چنین دلتنگــــــــــــــــم


مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند

و گرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ...


 گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...


 برای خیانت ،هــــزار راه هــســــت

اما هـیــچ کــــدام

به انـــدازه تــــظـــاهـــر به دوست داشتن

کــثـیــف نـیـســـت ...


 کلاغ جان!

قصه من به سر رسید...

سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم...


 همی گویی غمش را در دل نگهدار


نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟


 به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار


فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست


از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !


غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ... 


 سعی نکن متفاوت باشی!

فقط "خوب باش"

خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...


 کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!


 این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"


 حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!


آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !


 دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند

ولی هرگز خواب هم را نمی بینند


منبع: گروه اینترنتی SaliJoon