داستان کوتاه خانه آستریون
میدانم که به خودخواهی، شاید به مردم گریزی و شاید به دیوانگی متهمم میکنند. این اتهامات (که به موقعاش کیفر خواهم داد) خنده دارند. درست است که از خانهام خارج نمیشوم، ولی این هم درست است که درهای خانهام که تعداد آنها بی نهایت1است روز و شب برای انسانها و حیوانها بازند. هر که میخواهد وارد شود. نه تزیینات بیهودهی زنانه پیدا میکند و نه شکوه غریب کاخها را. بلکه با آرامش خلوت روبرو میشود. همچنین خانهای مییابد که مانند آن دیگر در هیچ جای سطح زمین وجود ندارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲ ساعت 14:51 توسط اضافی
|
